۱۲۹
بسم الله الرحمن الرحیم
نام داستان : بهار
مقدمه و پیش گفتار
عشق احتمالی ترین اتفاق زندگی هر فردی است که به ناگاه در قلبی می شکفد و همه ی اتفاق های آینده زندگی اش را تحت تاثیر خودش قرار میدهد
تا بحال کتابهای زیادی از عشق نوشته و انتشار شده است اما به جرات میتوانم بگویم این کتاب با همه ی آنها فرق دارد
چون اول اینکه چکیده ای از واقعیتهای زندگی نویسنده ( من ) است
دوم اینکه طریقه ی عاشقی کردن و به بلوغ رساندن عشق را آموزش میدهد
در این کتاب عشق دخترکی به تصویر کشیده میشود که به علت معلولیتش از عشق سرخورده شود و این سر خوردگی او را به ورطه ی تاریکی و سیاهی میکشاند
این کتاب را تقدیم میکنم به مادرم به خاطر تمام حمایت هایش
به پدرم
به دوست و مشوق خوبم استاد علی شکروی
و به همه ی دخترکانی که جسمشان نگذاشت طعم عشق را بچشند
اینک قسم میخورم عشق را طوری بنویسم که جهانی شود
به تشویق تک تک شما عزیزان احتیاج دارم ...
سلام به خدا ، به همه ی فصل ها ، به همه زیباییها ، سلام به همه مخاطبین زیبای این وبلاگ
من بهارم . بارها به آخر رسیدم اما نقطه گذاشتم و برگشتم سر خط .
اینجا ، سر خط دوباره ی زندگیه من است ...
آمده ام تجربیاتم را بدون هیچ محافظه کاری ، در اختیار مخاطبینم قرار بدهم ... و بگویم باور کنید فقط غیر ممکن ، غیر ممکن است ...
من بهارم اما در پاییز زندگی ام دارم با تمام سختی ها میجنگم .
میخواهم با این وبلاگ همه را به آرامش دعوت کنم و به لبخند ...
?
میخواهم رمانم را تکه تکه کنم ??????
نه اینکه از لج ، نه ! از روی عقل
میخواهم هر روز تکه ای از آنرا اینجا بگذارم که به من مشاوره بدهید تا کتاب همه ی ما شود و چاپ دومش را جشن بگیریم
.
من بعنوان مشاور ، دوست ، در کنار همه شما هستم .
شما چی ؟